دست نوشته
دست نوشته

دست نوشته

شخصی

مدیترانه ،تو را دوست دارم

نشستم کنار

 ساحل مدیترانه

صدای برخورد امواج به سنگها 

صدای مرغای دریایی

رفت وبرگشت سریع موجها

آسمون آبی بدون هیچ لکه ای

اینجا قشنگترین جای دنیا اگه نباشه اما یکی از قشنگترین هاست

نمی دونم دقیقاً تا چه روزی اینجا هستم اما عاشق آرامششم  و دلم نمی خواد اینجا رو از دست بدم

دیگه حوصله شهر شلوغی مثل تهران رو ندارم دلم آسمون این رنگی میخواد

دلم میخواد مردمم به مهربونیه مردم اینجا باشن

از دادزدنهای تو خیابون وحشت می کنم فکر میکنم برگشت سخت شده واسم

ولی بالاخره چی 

این مدت از ایرانیا دور تر بودم 

دلشوره هام کمتر بوده ولی احساس تنهاییم بیشتر

دوستام بیشترشون سرگرم تلاش برای معاشن

که خوب گناهی نیست امیدوارم همشون موفق باشن

دوستام هم  مثل امواج این آب میرن و میان 

گر چه همیشه نیستن اما وقتی هستن دلم گرمه

بازم تنها تو یه گوشه  ساحل مدیترانه نشستم تنها نفس عمیقی میکشم

چون زندگی با تنهاییم ادامه داره شاید سال دیگه یه چیزی پیش بیاد که به این نوشته هام بخندم شایدم نه 


استانبول



هتل عالی بود

تخت نرم و صبحونه عالی و ویو یی که میتونستی طلوع خورشید رو از تو رختخواب ببینی محشر بود

عاشق صبحونه هتلم

رنگ و وارنگ از هر مدلی که دلت بخواد

خرید خرید خرید وای اگه آدما این یه کار و نداشتن چی کار میکردن

پاهام تو این ۴ روز مال خودم نبود

خوب خاطره این سفر از بقیه سفرا بهتر بود

متاسفانه نتونستم موزه هایی که میخواستم ببینم رو ببینم و برا موزاییک اطلاعات بیشتری کسب کنم چون وقتم محدود بود و همراهانم تو این زمینه اصلاْ بام همراه نبودن و این شهر هم اون قدر پراکنده هست که نمیشه تو ۴ روز به همه کارات برسی تصمیم گرفتم یه بار دیگه خودم تنها برم .اینجوری بهتره

*

یه سوال دارم که دوست دارم جوابشو بدونم چرا ما آدما به هم میگیم دوست دارم اما تا اولین کلمه رو میخوایم رد و بدل کنیم ترجیح میدیم اول همدیگه رو عوض کنیم سوال اینه که چرا میگیم دوست دارم؟ از موجود اولی مگه خوشمون نیومده که اینو گفتیم خوب اگه خوشمون اومده برا چی میخوایم عوضش کنیم؟عجیب تر از این موجود دو پا ندیدم تکه به خدا

.کارایی میکنه که هیچ موجود دیگه ای قادر نیست انجام بده

*

پسرم با دوستش رفتن یه اتاق خودشون (برا اولین بار مستقل از مامان و بابا )وحسابی بشون خوش گذشت براش خوشحالم داره قشنگ ترین سالها رو پشت سر میزاره ولی از دست من کلافه شده آخه نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم و هی میگم درس بخون.چه مادر خسته کننده ایی شدم من

*

مسئولیت می پذیرم .مسئولیت می پذیری.مسئولین می پذیره؟

 ترسمون از چیه نمیدونم

گاهی مغزم از این سوالات منفجر میشه

اما آینده وحشتیست که گاهی حال ما رو خراب می کنه

سفر مغز آدمو تکون میده دیگه

ودوباره برگشتم به جزیره آروم خودم که به آرامش برسم

 

 

مسافرت



دارم آماده رفتن به ترکیه میشم دعا کنید خیلی سرد نباشه اصلا از سرمای زیاد خوشم نمیاد

وای خدای من استانبول با اون شلوغیش

مردم همش بیرونن وتو فکر میکنی جز راه رفتن تو خیابون کار دیگه ایی ندارن

صاحب هر مغازه باصدای بلند آهنگ میزاره و وقتی تو خیابون باشی مخلوط این موسیقی ها فقط راحت تر دیوونت میکنه

از استانبول چه خاطره ایی دارم؟اوه الوار کشتی که پاتو میزاری روش تا سوار کشتی شی چه بلایی سرم اورد....همینطور که مسافر قبلی رفت از رو الوار پایین من بخت برگشته میخواستم پامو بزارم روش،که دیدم الوار تقریباً ۳۰ سانت شایدم بیشتر رفته بالا وتا اومدم پام رو بردارم( انگار موتور جت بخودش بسته بود)با آخرین سرعت فرود اومد رو شست پام و دقیقاُ با اصطلاح به پا شست پات تو چشت نره آشنا شدم

مردم خیلی کمک کردن تا این پای مجروح خونش بند بیاد  اما دردشو کاری نمی تونستن بکنن

خلاصه سه روز تمام درد کشیدم وقتی رسیدم تهران ناخن مبارک کنده شد

فقط یه سوال منو کشته بود سوال مسافر قبلی بود که باعث هیجان زیاد من میشه وقتی یادم میاد دیوونه میشم

مسافر قبلی: ...مگه چی شده؟؟؟؟؟؟این که چیزی نیست

و سوال ایشون باعث می شد که شوهرم فکر کنه که من نقش بازی میکنم ....و به اشکام نگاه نکنه....ولی وقتی ناخن افتاده رو دید فهمید نقشی نبوده و باورم کرد ...هنوز که هنوزه بعد از این همه مدت از استانبول بدم میادو از اون مسافر قبلی

از کینه بدم میاد ولی این مسافر قبلی هر از چند گاهی گند میزنه به آرامشم

از این تابستون تصمیم گرفتم هر چی آرامشم رو مختل میکنه و تاثیری در زندگیم نداره  رو بزارمش کنار ..به خاطر همین اسم مسافر قبلی از تمام فرند لیستام حذف شد و حالا حسابی خوشحالم.. فکر نکنید واسه اینکه باعث شد پام زخم شه واسه اینکه مرتب باعث میشه قلبم زخم شه و اصلا به روی خودش نمیاره و با کمال خونسردی کارش رو طبیعی میدونه

مسافر قبلی:...مگه چی کردم؟؟؟؟؟

من

دوست داشتم آسمان دلم همیشه آبی باشه اما نمی دونم چی شد که اینجوری نشد 
گاهی لکه های ابر جایی غیر دل من برای گذر پیدا نکردن 
و من قبولشون کردم 
قبولشون کردم چون فکر کردم با وجود اونا هیچوقت آسمون دلم رنگ یکنواختی نخواهد گرفت


بازسازی



آیا شکستن همیشه بده؟

گاهی برای یه راه جدید باید شکسته شویم

باید غرورمون رو بزاریم کنار

امروز بارها و بارها شیشه شکستم

با یه فشار کوچیک شیشه ها رو خرد کردم

نترسین نه دیوونه شدم نه دعوا یی بود

روزا میرم تو یه کاروانسرا ی قدیمی تو مرکز شهری که تقریبا ۱۵ دقیقه ای با شهر ما فاصله داره

اونجا دارم یاد میگیرم که میشه با شیشه های خرد شده به دیگران حرفات رو بزنی

میشه باور کنین اما تنها یه راه داره اون هم ایکه شیشه هارو به قطعات ریز تبدیل کنی

با شیشه هایی که خرد کردی تصویری میسازی که دیکران میتونن ببینن و لذت ببرن

بعد از سه ساعت کار

بعد از اینکه معلمم ازم خواست صدای شیشه ها رو بفهمم

و با رنگهاشون ارتباط برقرار کنم

تصویر داشت شکل میگرفت رفتم تو فکر

چرا ما آدما حاضر نیستیم بعضی وقتا اون قالب ساخته شده اشتباهمون رو تبدیل به تصویر بهتری کنیم که لااقل دیگران پیاممان را درست بشنوند

میشه میشه از میون اون عصبانیت ها ناراحتی ها و شکستن های مکرر آدمی تازه ساخته بشه؟

آدمی که حماقت های قبلش رو بزاره کنار

فکر کنم میشه و اگر بشه چه تابلوی زیبایی میشه!!!!

شما چی فکر میکنید