دست نوشته
دست نوشته

دست نوشته

شخصی

مشکل

هر حرکتی که شما رو تو اجتماع آزار میده رو بنویسید 


منظورم اصلاً از نظر سیاسی نیست منظورم رفتارهای اجتماعی و فرهنگی که فکر میکنید ما را قردی بی قرهنگ جلوه می ده رو بیان کنید

 

ضمناً این سوال امتحان نیست سخت نگیرید حتی اگه با من آشنا نیستید این بار خاموش نباشید جوابهای شما با نام نظر دوست گرامی به این پست اضافه میشه 

 

ادامه مطلب ...

توهین

چقدر حق داریم به دیگران توهین کنیم؟

چقدر دیگران حق دارند به ما توهین کنن؟

آیا اصلاً حقی در این زمینه وجود دارد؟

چه چیز از نظر شما دوست عزیزی که این سوالات رو میخونی، توهین معنی می شود

منتظر نظراتتون هستم

فکر می کنم معنای این کلمه همه ما رو به شک انداخته باشه

زبان مشترک

وقتی از چیزی دلخورم میخوام حرفم و دلخوریم رو بگم اما یا فکر میکنن عصباتی هستم یا فکر میکنن میخوام حقی رو ازشون بگیرم .اما من فقط یه نیاز دارم اونم اینه که بعضی کارها هست که به تنهایی نمی تونم انجام بدم با اینکه صادقانه این رو میگم باز انگار نمی شنون

به نظرتون باید دروغ بگم مثلاً خودم رو بزنم به مریضی

وای چرا به آدما باید اینقدر توضیح داد

گاهی احساس میکنم خیلی تنهام

تنهایی توی جمعیت خیلی شلوغ آخه ادبیات من انگار باهاشون فرق داره می گن همزبونیم اما پس چرا حرف هم رو نمی فهمیم

به خدا از وطن که دور بودم انگار بیشتر همزبون داشتم

چرا؟باور کنین اینجا فارسی حرف میزنم

تو رو خدا یکی این زبونی که این جماعت باش صحبت می کنن رو به من یاد بده

می ترسم یه کاری دست خودم بدم


پاییز و تنهایی من

توی کوچه ها سرگردان میچرخم .پاییز اثر هنریش رو کامل کرده .گلبرگهای زرد و قهوه ای روی زمین باعث آهنگ ملایمی زیر پاهام شده و رقص مه خفیف رو میان درختها میتونی ببینی.کی میتونه اینقدر تابلو بکشه که پاییز میکشه؟

این همه زیبایی هست .اینجا مثل تهران نیست حسابی آرومه.بالاخره از چیدن وسایل فارغ شدم و تونستم به تابلوی طبیعت نگاه کنم.اتاق کارم پنجره ای مشرف به کوچه پشت خونه داره و اجازه میده بتونم هر لحظه تو نمایشگاه پاییز بچرخم .چیزی کم نیست

هیچوقت این قدر زندگی بی مشکل نبوده اما یه گوشه دلم نیست واین کاری میکنه که این همه آرامش برام بی معنا و بی مزه باشه

گوشه دلم رو گذاشتم که مستقل بشه ودرس بخونه آره پسرم رو میگم فکر کنم میتونین به درددل یه مادر دل بدین.فکر نمی کردم که سختیش این جور باشه عکساش رو ردیف کردم  جلوم .تقریباً یه روز در میون باش حرف میزنم اما این برام کمه دلم میخواد پیشم بود و به درددل هاش گوش میدادم دستم رو میگذاشتم رو شونه هاش و در غمهاش و شادیهاش شریک بودم...میدونم یه کمی خودخواهیه چه کنم مادرم 

مادر شوهرم در قید حیات نبود وقتی زندگی رو شروع کردم به خاطر همین شاید بصورت ملموس حس یه مادر بعد از ازدواج پسرش رو تجربه نکردم. اما حالا میفهمم که یه مادر وقتی میخواد یه دختر جوون رو جانشین خودش کنه اگه حس کنه اون دختر نقش بازی میکنه وچندان پسرش رو دوست نداره چه حس بدی بش دست میده

حالا دارم بیشتر درک میکنم که چرا مادر شوهر بد میشه.اون باید عشقش رو تقسیم کنه .گاهی حتی تقسیم نیست بلکه همه عشقش رو باید بده وحتی اجازه دیدن این عشق رو از اون دختر بگیره که خوب هر کسی نمی تونه این نقش رو درست بازی کنه و شاید اینجوری تداخل تو نقشها پدید میاد....کاش عروس من آدم منصفی باشه واگر زنده بودم بتونه این حس رو بفهمه و من هم بتونم این واگذاری رو راحت انجام بدم

عشق به همسر جنسش فرق داره.نمی تونه این دو عشق جانشین هم بشه این یه غریزه هست که ما مادرها داریم تا بتونیم یه موجود کوچولو رو تبدیل به مرد یا یک زن کنیم.وقتی یادم میاد که  بچه بود و من گاهی خسته میشدم وبعد شبش به خاطر تحمل نکردن ضعف خودم گریه میکردم وحس میکردم مادری ضعیف شدم و صبح دوباره سعی میکردم  تلاش کنم و شرایط رو براش تغییر بدم تا با آرامش این مرد کوچک رو بزرگ کنم.حس میکنم چه نقشهایی رو تو زندگی براش بازی کردم که شاید هیچ بازیگری نتونه بازی کنه

بازی فیلم زندگی به هر کسی نقشی میده وبه من نقش یه مادر رو دادودر ابتدا بازیگر بسیار بدی بودم .بسیار بد همش تو دوربین نگاه میکردم و مینالیدم از دست کارگردان که بازیگر نقش فرزند راه نمیاد اما آروم آروم ما به هم یاد دادیم که چه طور نقشمون رو بهتر ایفا کنیم من به او کمک کردم که نقش فرزند و یاد بگیره و او به من یاد داد که نقش مادر رو

حالا فهمیدم که زندگی همینه که نقشت رو درست انجام بدی ولی از حالا به بعد این بازی سنگین تر میشه حالا باید بگذاری یه مدت تنها بازی کنه وبعد از مدتی هم باور کنی که کس دیگری باید نقش همراهش رو بازی کنه و این تفویض نقش باید خیلی خوب انجام بشه شاید زود باشه که بش فکر کنم  اما فکر کنم یه هنرپیشه وقتی زود تر به نقشش فکر کنه بهتر میتونه بازی کنه

حالا من از کارگردان میخوام نقشای دیگری بم محول کنه تا بتونم دوری از جفت  هنری که بهش عادت کرده بودم رو تحمل کنم

کاش جفت هنری جدیدش خوب بازی کنه و فیلم قشنگی درست بشه

این جوری حاضرم باز تنها تو این گوچه ها سرگردان باشم و تغییر نقشم رو مزه مزه کنم و باز سعی کنم تو نقشای جدید خوب بازی کنم

بارون شروع شد .تا خیس خیس نشدم برم توی خونه. چه خیسی لذت بخشی .پاییز تو شاهکار کارگردانی!!!!

این روزها

این روزا خیلی کارپشت کار ریخته و هی بازگشتم به ایران رو میندازه عقب همه مسئولیتها با خودمه دلم لک زده برگردم ایران دوباره یه ذره استراحت کنم وتنبل بشم .همراهم رو بندازم تو دردسر برا مسئولیت پذیری بیشتر. وای چقدر خوب بود تا قبل از امدنم به اینجا اصلاً تو صف پرداخت قبض نرفته بودم با پلیس مهاجرت سر وکله نزده بودم با صاحبخونه سرو کله نزده بودم همش رو خودش انجام می داد نه این که درک نکنم که چه زحمتی میکشید همیشه سپاسگذار محبتاش تو این زمینه بودم ولی الان همه چیز ملموس تره دیروز حسابی عصبانی بودم و از این احساسم زیاد دل خوشی ندارم

دلم میخواد وقتی حرف راستی می زنم من رو باور کنن ولی چرا همه ایرانی ها رو یه جور دیگه میشناسن 

من برای پول هیچوقت دروغ نگفتم ولی چرا این جوری تو ذهن دیگر مردمان به چشم میایم که ما برای تصاحب پول حاضریم دروغ بگیم

این روزها خسته ام دوست ندارم قسم بخورم .دوست دارم مردم منو اونجوری که هستم باورم کنن .چرا برا اینکه تصور صاحب خونم از ایرانیا بد نشه وخدای نکرده این خانم پیر بلایی سرش نیاد اینقدر باید توضیح بدم؟ بعد میمونم آیا بهتر نبود منم مثل خودش اشک بریزم وبگم نمیدونی باید مواظب جیبم باشم دلار گرون شده وهزاران ننه من غریبم بازیه دیگه که ازشون متنفرم خلاصه وقتی مثل بچه آدم حرفم رو میزنم قبول نمیکنه اما می دونم اگر از صلاح گریه استفاده کنم فوری کوتاه میاد یا اگر صدام رو ببرم بالا و خودم رو عصبانی نشون بدم یا تو مراحل بالاتر از درد قلب بنالم

حالم بهم میخوره .اصلاً من دوست دارم مثل یه آدم بالغ حرفم رو بزنم و از این بازیها خوشم نمیاد کی مردم میرسن به این نقطه که من رو همینجوری بدون نقش الکی بپذیرن وبام بدون نقاب و نقش الکی گفتگو کنن

خلاصه این روزها اصلاً روزای خوبی نیست خیلی احساس میکنم تنهام

واز این تنهایی دل خوشی ندارم

راستی شما وقتی میخواهین کسی حرفتون رو بشنوه و باورش کنه چه نقابی میزنین 

میگن انچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند  واقعاً؟