دست نوشته
دست نوشته

دست نوشته

شخصی

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه

وای وقتی هوا ابریه همیشه یه بغض بد دارم

امروز از صبح فیوزام پریده بود

شاید نوسان برق بدن من انگار با این آسمون سیاه تهران ارتباطی داره

هی گیر دادم به خانواده

و همه در رفتن

وای مامان باز گیرهای سه پیچش شروع شد

طرفهای ظهر که شرشر بارون رو شنیدم

یهو دلم باز شد دیگه از اون بغض خبری نبود

آروم شدم

یه جور آرامش عجیب

از هوای ابری بدم میاد اما بخاطر این رحمت بعدش تحمل میکنم

خدا بداد خانواده تو اینروزا ی ابری برسه

بگذریم

حالا که داره میباره

مشوره و میبره ،کاش بدیها ، غصه ها ، دردها ورنجهارو با خودش میبرد

به چی علاقه داری؟


به هر چی علاقه داری مهم نیست که چیه، مهم اینه که تو دوستش داری و بش اهمیت میدی

چرا ما آدما براحتی به علائق و سلیقه های اطرافیانمون بی احترامی میکنیم ، گه گاهی با یه پوزخند روشنفکرانه اون رو مورد تمسخر قرار میدیم یا اینکه خیلی رک جوری خودمون رو محق نشون میدیم که تو چرا به این علاقه داری؟این اشتباهه

بابا تا کی میخوایم نفهمیم که از دیدگاه شما اشتباهه از دیدگاه من کاملاً صحیحه و من به اون چیز علاقه دارم

دلیل نداره چون دوست، همسر،یا همکارتم همون چیزهایی رو دوست داشته باشم که تو علا قه داری

من یه آدم دیگه ام، من تو نیستم

اگه من تو باشم به قول فیلم هامون این من که دیگه من نیست(روح خسرو شکیبایی شاد)ای وای

بیاین یه بار به خودمون نگاه کنیم

که چقدر درستیم که میخوایم همه رو درست کنیم

از خودمون شروع کنیم