دست نوشته
دست نوشته

دست نوشته

شخصی

پاییز و تنهایی من

توی کوچه ها سرگردان میچرخم .پاییز اثر هنریش رو کامل کرده .گلبرگهای زرد و قهوه ای روی زمین باعث آهنگ ملایمی زیر پاهام شده و رقص مه خفیف رو میان درختها میتونی ببینی.کی میتونه اینقدر تابلو بکشه که پاییز میکشه؟

این همه زیبایی هست .اینجا مثل تهران نیست حسابی آرومه.بالاخره از چیدن وسایل فارغ شدم و تونستم به تابلوی طبیعت نگاه کنم.اتاق کارم پنجره ای مشرف به کوچه پشت خونه داره و اجازه میده بتونم هر لحظه تو نمایشگاه پاییز بچرخم .چیزی کم نیست

هیچوقت این قدر زندگی بی مشکل نبوده اما یه گوشه دلم نیست واین کاری میکنه که این همه آرامش برام بی معنا و بی مزه باشه

گوشه دلم رو گذاشتم که مستقل بشه ودرس بخونه آره پسرم رو میگم فکر کنم میتونین به درددل یه مادر دل بدین.فکر نمی کردم که سختیش این جور باشه عکساش رو ردیف کردم  جلوم .تقریباً یه روز در میون باش حرف میزنم اما این برام کمه دلم میخواد پیشم بود و به درددل هاش گوش میدادم دستم رو میگذاشتم رو شونه هاش و در غمهاش و شادیهاش شریک بودم...میدونم یه کمی خودخواهیه چه کنم مادرم 

مادر شوهرم در قید حیات نبود وقتی زندگی رو شروع کردم به خاطر همین شاید بصورت ملموس حس یه مادر بعد از ازدواج پسرش رو تجربه نکردم. اما حالا میفهمم که یه مادر وقتی میخواد یه دختر جوون رو جانشین خودش کنه اگه حس کنه اون دختر نقش بازی میکنه وچندان پسرش رو دوست نداره چه حس بدی بش دست میده

حالا دارم بیشتر درک میکنم که چرا مادر شوهر بد میشه.اون باید عشقش رو تقسیم کنه .گاهی حتی تقسیم نیست بلکه همه عشقش رو باید بده وحتی اجازه دیدن این عشق رو از اون دختر بگیره که خوب هر کسی نمی تونه این نقش رو درست بازی کنه و شاید اینجوری تداخل تو نقشها پدید میاد....کاش عروس من آدم منصفی باشه واگر زنده بودم بتونه این حس رو بفهمه و من هم بتونم این واگذاری رو راحت انجام بدم

عشق به همسر جنسش فرق داره.نمی تونه این دو عشق جانشین هم بشه این یه غریزه هست که ما مادرها داریم تا بتونیم یه موجود کوچولو رو تبدیل به مرد یا یک زن کنیم.وقتی یادم میاد که  بچه بود و من گاهی خسته میشدم وبعد شبش به خاطر تحمل نکردن ضعف خودم گریه میکردم وحس میکردم مادری ضعیف شدم و صبح دوباره سعی میکردم  تلاش کنم و شرایط رو براش تغییر بدم تا با آرامش این مرد کوچک رو بزرگ کنم.حس میکنم چه نقشهایی رو تو زندگی براش بازی کردم که شاید هیچ بازیگری نتونه بازی کنه

بازی فیلم زندگی به هر کسی نقشی میده وبه من نقش یه مادر رو دادودر ابتدا بازیگر بسیار بدی بودم .بسیار بد همش تو دوربین نگاه میکردم و مینالیدم از دست کارگردان که بازیگر نقش فرزند راه نمیاد اما آروم آروم ما به هم یاد دادیم که چه طور نقشمون رو بهتر ایفا کنیم من به او کمک کردم که نقش فرزند و یاد بگیره و او به من یاد داد که نقش مادر رو

حالا فهمیدم که زندگی همینه که نقشت رو درست انجام بدی ولی از حالا به بعد این بازی سنگین تر میشه حالا باید بگذاری یه مدت تنها بازی کنه وبعد از مدتی هم باور کنی که کس دیگری باید نقش همراهش رو بازی کنه و این تفویض نقش باید خیلی خوب انجام بشه شاید زود باشه که بش فکر کنم  اما فکر کنم یه هنرپیشه وقتی زود تر به نقشش فکر کنه بهتر میتونه بازی کنه

حالا من از کارگردان میخوام نقشای دیگری بم محول کنه تا بتونم دوری از جفت  هنری که بهش عادت کرده بودم رو تحمل کنم

کاش جفت هنری جدیدش خوب بازی کنه و فیلم قشنگی درست بشه

این جوری حاضرم باز تنها تو این گوچه ها سرگردان باشم و تغییر نقشم رو مزه مزه کنم و باز سعی کنم تو نقشای جدید خوب بازی کنم

بارون شروع شد .تا خیس خیس نشدم برم توی خونه. چه خیسی لذت بخشی .پاییز تو شاهکار کارگردانی!!!!