دست نوشته
دست نوشته

دست نوشته

شخصی

بازسازی



آیا شکستن همیشه بده؟

گاهی برای یه راه جدید باید شکسته شویم

باید غرورمون رو بزاریم کنار

امروز بارها و بارها شیشه شکستم

با یه فشار کوچیک شیشه ها رو خرد کردم

نترسین نه دیوونه شدم نه دعوا یی بود

روزا میرم تو یه کاروانسرا ی قدیمی تو مرکز شهری که تقریبا ۱۵ دقیقه ای با شهر ما فاصله داره

اونجا دارم یاد میگیرم که میشه با شیشه های خرد شده به دیگران حرفات رو بزنی

میشه باور کنین اما تنها یه راه داره اون هم ایکه شیشه هارو به قطعات ریز تبدیل کنی

با شیشه هایی که خرد کردی تصویری میسازی که دیکران میتونن ببینن و لذت ببرن

بعد از سه ساعت کار

بعد از اینکه معلمم ازم خواست صدای شیشه ها رو بفهمم

و با رنگهاشون ارتباط برقرار کنم

تصویر داشت شکل میگرفت رفتم تو فکر

چرا ما آدما حاضر نیستیم بعضی وقتا اون قالب ساخته شده اشتباهمون رو تبدیل به تصویر بهتری کنیم که لااقل دیگران پیاممان را درست بشنوند

میشه میشه از میون اون عصبانیت ها ناراحتی ها و شکستن های مکرر آدمی تازه ساخته بشه؟

آدمی که حماقت های قبلش رو بزاره کنار

فکر کنم میشه و اگر بشه چه تابلوی زیبایی میشه!!!!

شما چی فکر میکنید

دل کو چکم

توی لحظه ها قدم میزنم

به بلندای زمان به لطیفی نسیم صبح 

و به سبکی یک پر پرنده که از اون اوج به زمین میوفته

قدم میزنم

به بالای تپه میرسم و خورشید رومی طلبم

پشت کوهها قایم شده

اگه عاشقی بت بگه چقدر دوست داره از لونت بیای بیرون ٬ می یایی؟

سرخ میشه و گلگون و آروم با حیا و شرم قرمزی صورتش رو روی تپه ودشت زیرش پهن میکنه

باور می کنم این قرمزیه شرم آلودرو که به قیمت دل عاشق ارزش داره

با غرور گرماشو به من میده

تمام تنم از گرمای لذت بخشش لبریزه

روی علفها دراز میکشم

رطوبت برگها به تنم میچسبه

 احساس قشنگیه

مرطوب و گرم و عاشقانه

وقتی نورش کاملاً تنم رو پوشوند شروع میکنم سراشیبی تپه رو غلت زدن

چه کیفی داره

همه چیز میچرخه وبوی علف له شده ٬ تنت رو عطر آگین میکنه

انگاری با علفها معاشقه میکنی

خیس عرقم

انجا کسی نیست که عشق بازی رو نکوهش کنه

اینجا منم و طبیعت

اینجا منم وخورشید

اینجا منم و عشق

اینجا پیچش هست و رقص

اینجا عشق بازیست

راستی چند مورچه برای عشق بازی من و طبیعت کشته شدند؟نمیدونم

خوب هر عشقی یه بهایی داره

به پایین تپه رسیدم

غرق لذت در این آمیزش بودم که چشمم به خونه های کج و کوله شهر میوفته و عشق بازی یادم میره

دیگه باید هنرپیشه بشم

دروغ بگم

و یادم بره که دل کوچیکم از چه چیزایی خوشش میاد