دست نوشته
دست نوشته

دست نوشته

شخصی

تصور




تصورم از سفرم همچون شیشه ای  شکست
اونقدر ترک برداشته که نمیتونم اونا رو به هم بچسبونم
فکر میکردم
فقط فکر میکردم
سفر خوبی باشه
چقدر زودباورم من
من اونچه که میشنوم رو راحت باور میکنم
باور کردم که همه چیز سر جاشه
اما نبود
و اون من بودم که نبودم
این بار دلم میخواد باور کنم
اما انگار نمی شه
...........................
شاید بچه ای یه جایی داره با حبابهای تخیل من بازی میکنه
وتو دلش از ترکیدن حبابها قش قش می خنده
..............................
با شرارت این بچه شیطون چی کار کنم
طفلی بچه اس 
دست خودش نیست بازی با حباب کیف داره
اون که تو حباب رو نگاه نمیکنه