دست نوشته
دست نوشته

دست نوشته

شخصی

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه

وای وقتی هوا ابریه همیشه یه بغض بد دارم

امروز از صبح فیوزام پریده بود

شاید نوسان برق بدن من انگار با این آسمون سیاه تهران ارتباطی داره

هی گیر دادم به خانواده

و همه در رفتن

وای مامان باز گیرهای سه پیچش شروع شد

طرفهای ظهر که شرشر بارون رو شنیدم

یهو دلم باز شد دیگه از اون بغض خبری نبود

آروم شدم

یه جور آرامش عجیب

از هوای ابری بدم میاد اما بخاطر این رحمت بعدش تحمل میکنم

خدا بداد خانواده تو اینروزا ی ابری برسه

بگذریم

حالا که داره میباره

مشوره و میبره ،کاش بدیها ، غصه ها ، دردها ورنجهارو با خودش میبرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد