دست نوشته
دست نوشته

دست نوشته

شخصی

آخرین آدم

راه می روم در خیال خود

سراسر خیالم را آب فراگرفته

پا برهنه قدم میزنم سبک

در خیال خود قدم می زنم پاهایم تا مچ در آب است

در سر تاسر دنیا در خیال خود پا برهنه تا مچ در آب غرقم

دنیای تهی

هیچکس نیست

صدایی نیست و این آخرین بازمانده از تنهایی خسته است

همه رفته اند چرا بماند

چرا نبردندش


.......................

هیچ چیز عمیقی نیست جز دریا

انگار دنیا نیز همچون رفت وآمد امواج بر پاهایم زود گذر شده است

به کنار دریا رسیدم

پاهایم رمق ایستادن ندارد

نهنگی به وسعت شهرم از بالای سرم میپرد

من آخرین شکارش بودم

خوب هدف نگرفت و سنگین انطرف تر بر زمین افتاد برای لحظه ای از اینکه خورده نشدم شاد شدم

با گوشه چشم نگاهم کردآخرین نفس....آخرین تکان.......وآرام با وقار رفت

باز نمناکی آب را بر پاهایم احساس میکنم

بدون توجه به زمین خیس می نشینم

خورشید

او هم دارد غروب میکند

مدت زیادی به خداحافظی غرق در خون خورشید نگاه می کنم

در گرمای خورشید ذوب می شوم

خالی از فکرم


همه چیز خیس است حتی فکر من

دنیا پر است از خالی

و خورشید دیگر نیست

آیا صبح دیگری باز خواهد گشت

چه خوب که تا ثانیه های آخر بدرقه اش کردم با اوتنها نبودم

فقط صدای امواج است که شنیده می شود وصدای پای من در آب

دراز می کشم

خودم را به دست امواج می سپارم

حرکت من به جلو

.......................

آرام آرام کم شدن وزن خود رادر دریا احساس می کنم

آنقدر سبک

موج ها یکی یکی از من بالا می آیند

هیچکسی نیست که دستم را بگیرد

و چه خوب که نیست

حس قشنگیست

در آخرین نگاه می بینم که در زیر دنیایی از آبم

زیباترین تصویر است

آبی ، زیبا، شفاف

فقط در آن زیر میتوان این عظمت را دید

حباب های هوا بالا می روند

در ابتدا سریعو عجول

ودر انتها آرامتر آرامتر وآرامتر
تعدادشان کم میشود
تا آنکه همه آب میشوم

و هوایی نیست

دیگر سبکم

آنقدر سبک که تمام حرفهای دنیا فراموشم شده


و آرامش



فقط صدای آب، خیسی، پاکی ،سبکی

و من زیر آب خفته ام


پلک بر هم نهادم

رسیدم شاید به

؟...................


آرامش گوسفندی


JUST EAT ........ DON'T THINK


باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه

وای وقتی هوا ابریه همیشه یه بغض بد دارم

امروز از صبح فیوزام پریده بود

شاید نوسان برق بدن من انگار با این آسمون سیاه تهران ارتباطی داره

هی گیر دادم به خانواده

و همه در رفتن

وای مامان باز گیرهای سه پیچش شروع شد

طرفهای ظهر که شرشر بارون رو شنیدم

یهو دلم باز شد دیگه از اون بغض خبری نبود

آروم شدم

یه جور آرامش عجیب

از هوای ابری بدم میاد اما بخاطر این رحمت بعدش تحمل میکنم

خدا بداد خانواده تو اینروزا ی ابری برسه

بگذریم

حالا که داره میباره

مشوره و میبره ،کاش بدیها ، غصه ها ، دردها ورنجهارو با خودش میبرد

به چی علاقه داری؟


به هر چی علاقه داری مهم نیست که چیه، مهم اینه که تو دوستش داری و بش اهمیت میدی

چرا ما آدما براحتی به علائق و سلیقه های اطرافیانمون بی احترامی میکنیم ، گه گاهی با یه پوزخند روشنفکرانه اون رو مورد تمسخر قرار میدیم یا اینکه خیلی رک جوری خودمون رو محق نشون میدیم که تو چرا به این علاقه داری؟این اشتباهه

بابا تا کی میخوایم نفهمیم که از دیدگاه شما اشتباهه از دیدگاه من کاملاً صحیحه و من به اون چیز علاقه دارم

دلیل نداره چون دوست، همسر،یا همکارتم همون چیزهایی رو دوست داشته باشم که تو علا قه داری

من یه آدم دیگه ام، من تو نیستم

اگه من تو باشم به قول فیلم هامون این من که دیگه من نیست(روح خسرو شکیبایی شاد)ای وای

بیاین یه بار به خودمون نگاه کنیم

که چقدر درستیم که میخوایم همه رو درست کنیم

از خودمون شروع کنیم

چراغ

                                                                                                   

شده هیچ وقت شب تویه یه بیشه گیر بیوفتیدواون وقت ندونین از کدوم راه برید



بعدیه دفعه از دور نور ضعیف چراغی رو از یه خونه روستایی ببینید



چه حالی بتون دست میده از دیدن اون نور؟



حالا اگه به یکباره اون چراغ خاموش شه



اون وقت چه حالی بتون دست میده؟



خدایا این چراغها را برای همه تو راه مونده ها روشن نگه دارتا راهشون رو پیدا کنن