دست نوشته
دست نوشته

دست نوشته

شخصی

دلم گرفته

                                                                                  

چقدر آسون دل میشکنیم

اونقدر آسون که صدای شکستنشم نمی شنویم

غافل از این که این دل چینی هست که هر چی بندش بزنی فایده نداره

وترکا روش دیده می شه

وقتی میشه دیگران رو شاد کرد این چه هنریه که ما داریم؟

دارم نصیحت میکنم؟

اگه آدم چیزی به ذهنش برسه و از دوستاش صمیمانه بخواد نصیحته؟

نصیحت مال کسیه که مطمئنه

وقتی کسی سوال میکنه یعنی مطمئن نیست و دوست داره نظر دوستاش رو بدونه

باران

دیشب بارون اومد

بارونی که خیلی ها رو شاد کرد

خیلی ها رو یاد خاطرات گذشته شون انداخت

و خیلی ها رو یاد غم هاشون

خیلی ها یادشون اومد پارسال با کی زیر بارون قدم زدن وامسال حتی وقت نکردن حال شو بپرسن

خیلی ها از پشت پنجره بارون رو نگاه کردن و آهی کشیدن و به بیمار تو بستریشون نگاه کردن و تو دلشون آرزو کردن که کاش عزیزم پاشه تا زیر بارون باز هم خاطره های خوش داشته باشیم

خیلی ها اصلاً وقت نکردن ببینن بارون میاد اونقدر سرشون تو حساب کتاب بود که اصلاً براشون فرقی نمی کرد

خیلی ها از پشت میلهای زندون بارون رو میدیدن

خیلی ها اصلاً اجازه نداشتن حتی صدای بارونو بشنون

خیلی ها نگران ریختن سقف خونهاشون بودن

خیلی ها نگران اینکه آیا میتونن کرایه خونه شون رو بموقع بدن بودن که نکنه تو همچین هوایی صاحبخونه اساسشون رو بیرون پرت کنه

خیلی ها اینقدر تو خماری بودن که از این که بساتشون با این بارون نمناک شده فحش نثار بارون و زمون کردن

خیلی ها از اینکه مسافرتشون سخت میشه و شاید سگشون سرما بخوره ناراحت بودن

خیلی ها از اینکه مصاحبه کارشون بخاطر کت خیس شدشون حس منفی به مسئول استخدام بده دمق بودن

خیلی ها نگران اینکه فالهای خیس خوردشون رو چطور مردم میخرن بودن

خلاصه یکی خوشحال بود یکی ناراحت و یکی بی تفاوت

نمی دونم شما تو چه وضعیتی بودی

اما من شکر کردم

که بارون میاد

ودل خیلی ها شاد میشه

و آرزو کردم اونایی که تو این بارون غمگین میشن خدا مشکلشون رو هر چی زودتر حل کنه

که همه از قدم زدن زیر بارون لذت ببریم

که همه دلمون شاد باشه

جهان درون ما

 از این نوشته خوشم اومد گفتم شاید برای شما هم جالب باشه

کاخی بسیار بزرگ را با هزاران اتاق و سرسراهای بزرگ مجسم کنید که یکایک اتاق های آن در حد کمال است و هر کدام هدیه خاصی رادر بردارد.هر اتاقی نشانه یکی از جنبه های شما و یکی از اجزای تشکیل دهنده کاخ کامل است. در کودکی وجب به وجب کاخ خود را بی هیچ خجالت و یا قضاوتی گشتید و شجاعانه ، موهبت و معمای موجود در تک تک اتاق ها را جست و جو کردید . آن دوران هر اتاقی را اعم از اتاق خواب،دستشویی،زیرزمین یا انباری را عاشقانه پذیرفتید. در آن هنگام هر اتاقی برایتان بی همتا و کاخ شما سرشار از روشنایی ، عشق و شگفتی بود. تا آن روزی که کسی به کاخ شما آمد و گفت که آن اتاق نقصی دارد و شایسته این کاخ نیست.او گفت:"اگر میخواهی کاخ بی نقصی داشته باشی ، باید در آن اتاق را قفل کنی!" و شما که خواهان عشق وپذیرفته شدن بودید، به سرعت در آن اتاق را بستید. به مرور زمان افراد بیشتری به کاخ شما آمدند و هر کدام نظر خود را در باره اتاق ها گفتند.یکی این اتاق را دوست نداشت و آن یکی، آن دیگری را. به تدریج اتاق ها را یک به یک بستند.اتاق های بی همتای شما از روشنایی در آمده ، به تاریکی فرو رفتند وبدین سان چرخه ایی آغاز شد!از آنپس بنا به دلایل گوناگون درهای بیشتری را بستید.دری را بستید،چون می ترسیدید و در دیگری را بستید،چون به گمان شما آن اتاق بیش از اندازه جسور بود. در اتاق هایی را که زیادی محافظه کار را نیز بستید، در اتاقهایی را بستید که در کاخ های دیگر نظیر آنها را مشاهده نمی کردید و درهایی را بستید که به گفته رهبران دینی باید خود را از آنها دور نگه می داشتید . خلاصه همه اتاق هایی را که مطابق معیار های جامعه و یا آرمانهای شما نبودند را بستید

آن روزهایی که کاختان نامحدود و آینده شما تابناک و هیجان انگیز به نظر می رسید ، گذشت.دیگر به یکایک اتاق های خود به یک اندازه عشق نمیورزیدید و آنها را ستایش نمی کردید.اکنون دلتان می خواست آن اتاق هایی که روزی موجب سر بلندی شما بودند،ناپدید شوند.نومیدانه کوشیدید راهی بیابید تا خود را از شر این اتاق ها خلاص کنید ، در حالیکه آنها بخشی از ساختمان کاخ شما بودند. با گذشت زمان به تدریج وجود آن اتاق هایی را که بسته بودید را فراموش کردید. در ابتدا متوجه نبودید چه می کنید ، اما کم کم این کار عادت شد.هر کس در باره چگونگی یک کاخ با شکوه پیامی به شما می داد و برایتان ساده تر بود به سخنان مردم گوش دهید تا آن که به ندای درون خود که کل کاخ شما را دوست داشت، اعتماد کنید.در واقع بستن آن اتاق ها به شما احساس امنیت می داد. خیلی زود متوجه شدید که فقط در چند اتاق کوچک زندگی میکنید. اینک یاد گرفته بودید چگونه زندگی را ببندید و دیگر برایتان دشوار نبود

بسیاری از ما در اتاق های بسیاری را بسته ایم و فرموش کرده ایم که روزگاری کاخی با شکوه بوده ایم. به تدرج پذیرفتیم که فقط در یک خانه کوچک دو اتاقه و مخروبه هستیم. اکنون مجسم کنید ، کاخ شما مکانیست که تمامی وجودتان را چه خوب و چه بد در خود جای می دهد و همه ویژگیهای موجود در این سیاره در شما یافت می شود. یکی از اتاقهایتان عشق است، یکی شجاعت، یکی وقار و دیگری بزرگواری! تعداد اتاقها بیشمار است . خلاقیت،لطافت،درستی،اصالت،سلامت،اعتماد به نفس،جذابیت،قدرت،خجالت،نفرت،زیادهخواهی،بی مهری،تنبلی،خودپسندی،بیماری،بدی از جمله اتاقهای کاخ شما هستند.هر اتاق بخش ضروری از ساختمان است و نقطه مقابل هر اتاق نیز در جایی از کاخ شما وجود دارد. خوشبختانه ما هیچ گاه به کمتر از آنچه میتوانیم باشیم، راضی نمی شویم.نارضایتی ما از خود موجب می شود که به جست و جوی اتاق های کاخمان بپردازیم.فقط از طریق باز کردن یکایک اتاقهای کاخمان است که به بی همتا بودن وجود خود پی می بریم

کاخ استعاره ای است تا به یاری آن بتوانید عظمت وجود خود را در یابید.هر یک از ما این مکان مقدس را درون خود داریم.اگر آماده و مشتاق باشیمتا تمامی وجود خود را ببینیم، به سادگی می توانیم به این مکان مقدس دست یابیم،اما بیشترما از آنچه در پشت این درهای بسته خواهیم یافت، میترسیم و بنابراین به جای پرداختن به سفر پر ماجرای کشف جنبه های پنهان وجود - که سفری پر از شگفتی و هیجان است-وانمود می کنیم این اتاق ها وجود ندارند و بدین ترتیب چرخه ادامه میابد.اما اگر حقیقتاً خواهان آن هستید که مسیر زندگی خود رادگرگون سازید، باید درن کاختان بروید و درها را یکی یکی باز کنید. باید جهان درنتان راجست و جو نمایید و آنچه را ترد کرده ایدباز پس بگیرید.فقط در کل وجودتان است که می توانید شکوه وجلال خود را درک کنید و از تمامیت و بی همتایی زندگی تان لذت ببرید

کتاب نیمه تاریک وجود

اثر دبی فورد

کوچه باغ زندگیم

تو کوچه باغ زندگی ام سلانه سلانه قدم می زنم پر شده از برگهای زرد و قهوه ای خشک

تجربیات فرسوده زندگی رو با پاهام زیر و رو میکنم.
بعضی هاشون اونقدر بی اهمیت هستن که زود خرد میشن وبعضی هاشون هنوز مقاومت میکنن
تصمیم گرفتم یک جارو دستم بگیرم و اینها رو جارو کنم
با خوباش یه کلاژ درست میکنم و بد هاش رو میندازم دور با تمام ضربدرهایی که جلوشون گذاشتم
میخوام خودم رو از شر اون چیزایی که لازم ندارم خلاص کنم
تا جا برا اون چه میخوام باز بشه
مگه کوچه باغ زندگیم چقدر جا داره؟
*
کوچه بن بست
دیوارهای گلی
بوی رطوبت
خش خش برگها تو دست باد
سپیدارهای بلند و قد بر افراشته
و من سه چهار ساله سر کوچه زندگی
یادم نیست خندون بودم یا نگرون
!هرچی بودم حتماً نمی دونستم راه اینقدر سخته
باور ندارین به کودک تازه بدنیا اومده نگاه کنین
چرا اینقدر الکی میخنده؟

                                                 خوب خبر نداره

                                                 چیزی بش نگینا

شعری از ویکتور هوگو برگرفته از وبلاگ استاد گرانقدرم دکتر شیری

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی

، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،

و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی

. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید،

اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار،

برخی نادوست،

و برخی دوستدار

که دستکم یکی در میانشان بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی

، نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد

، که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،

تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی

نه خیلی غیرضروری،

تا در لحظات سخت وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه‌دارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند چون این کارِ ساده‌ای است،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی

. و امیدوام اگر جوان هستی

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی و اگر رسیده‌ای،

به جوان‌نمائی اصرار نورزی و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی به پرنده‌ای دانه بدهی،

و به آواز یک سَهره گوش کنی وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.

چرا که به این طریق احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی هرچند خُرد بوده باشد

و با روئیدنش همراه شوی تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای اینکه سالی یک بار پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی که اگر فردا خسته باشید،

یا پس‌فردا شادمان باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه‌ی این‌ها که گفتم فراهم شد

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!